غلام دریا زده!

پادشاهی با غلامی که هرگز دریا را تا آن زمان ندیده بود، در کشتی نشسته بود. غلام گریه و زاری میکرد و لرزه به اندامش افتاده بود. چنانکه با هیچ ملاطفت و سخنی آرام نمیگرفت و این امر، عیش ملک را تیره و مکدر نمود. چاره ای نداشتند جز آنکه حکیمی در آن کشتی بود و به ملک گفت: اگر اجازه دهید من او را خاموش میکنم

ملک قبول کرد و حکیم، غلام را در دریا انداخت. چندین بار غلام در آب غوطه خورد، سرانجام او را از موهایش گرفتند و به داخل کشتی آوردند.
غلام چون به کشتی رسید، به گوشه ای آرام نشست و آرامش خود را بازیافت.

ملک از حکیم پرسید: در این کار چه حکمتی بود؟
حکیم پاسخ داد: او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود تا قدر سلامت کشتی را بداند؟



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد